لوح فشرده  مجموعه  مقالات  سایت فکرنو  هدیه ای مناسب از طرف شما  برای مدیران اساتید دانشگاه ، کارشناسان ، دانشجویان ،  معلمان،  دانش آموزان  ، کارمندان ، خانم های خانه دار  و بسیاری دیگر از علاقمندان                                                           برای خرید لوح فشرده سایت فکرنو  به بخش فروش نرم افزار مراجعه فرمایید.                                          با تشکر   گروه علمی سایت فکرنو   

   

 

چه چيزي تفكر نيست؟

سایت فکرنو ،سایت خلاقیت ،نوآوری و کارآفرینی

   
   

www.Fekreno.org

 

 

 

 

 


«تفكر چيست؟» پيش از هر چيز روشن است كه تفكر يك «چيز» نيست، به آن معنايي كه مثلاً ميز، درخت، گربه يك چيز هستند. اين را تقريباً همه مي‌دانند.بنابراين پاسخ اين پرسش از پيش و به طور منفي داده مي‌شود: تفكر يك چيز نيست؛ كوزه، گل، پروانه، و چيزي از اين دست نيست. به جاي اين شيوه طرح پرسش، كه به قول هايدگر يوناني است، و تلاش براي پاسخ گفتن به آن، هايدگر سعي مي‌كند كه به جوانب خود پرسش بينديشد. او نتيجه مي‌گيرد كه درباره تفكر اين گونه نپرسد؛ زيرا ما را در معرض اين خطر قرار مي‌دهد كه «تفكر» را يك «چيز» بگيريم. ما بايد ياد بگيريم كه چگونه درست بپرسيم و چگونه با يك پرسش مواجه شويم. اين كار مستلزم شنيدن و گوش سپردن به خود پرسش است.


***


هايدگر مي‌گويد ما با شكيبايي پرسش را مي‌شنويم تا گشايشي حاصل شود، گشايشي كه با تفكر دربارة خود پرسش به دست مي‌آيد. وظيفه ما پرسشگري است، و تفكر، پيش از هر چيز، در گرو پذيرش اين وظيفه است. هايدگر در گفت‌وگو با استاد ژاپني و دوست قديمي‌اش، تزوكا، اعلام كرد كه نسبت به ايام جواني‌اش فقط اين نكته را بهتر آموخته كه چگونه مي‌توان پرسيد.
از اين‌رو، هايدگر به شيوه‌اي خاص با پرسش از تفكر مواجه مي‌شود. بنابراين، ترجيح مي‌دهد كه چنين بپرسد: ?Was heisst denken (يعني «چه چيزي تفكر خوانده مي‌شود؟)» با اين توضيح، هايدگر چه چيزي را تفكر مي‌خواند؟ قبل از هر كار «لازم است بگوييم كه او چه چيزي را تفكر نمي‌خواند» مردم، از جمله فلاسفه و دانشمندان، غالباً تفكر را نه يك چيز، بلكه يك فراشد و يك كنش مي‌دانند. از نظر آنها جايي كه تفكر هست، افكار (انديشه‌ها) هستند.
آنها افكار را به معناي «باورها، ايده‌ها، تصاويرِ (ذهني) پيش‌نهاده‌ها (نظرات)، تصورات» مي‌فهمند. تفكر كنشِ است؛ كنش باور آوردن، ايده‌ داشتن، تصوير كردن، پيش‌نهاده (:نظر) داشتن، و تصور كردن. كنش‌هايي كه نوع بشر را از همة موجودات ديگر متمايز مي‌كند، و مشخصة (فصل) او به عنوان حيوان عاقل محسوب مي‌شوند؛ زيرا، به اين معنا، تنها انسان است كه مي‌تواند تفكر كند. اين توانايي با ساير كنش‌هاي ديگر آدمي نظير ادراك كردن، خواستن، كار كردن مرتبط است.
اما، هايدگر تفكر را كنش، به معنايي كه ذكر شد، نمي‌داند، و در آن جا كه تفكر را كنش قلمداد مي‌كند، فهم (تأويل) او از تفكر به مثابة كنش با برداشت رايج متفاوت است. از نظر هايدگر، «ما هنوز به گونه‌اي مصمم به حقيقت كنش نمي‌انديشيم. ما كنش را نمي‌شناسيم مگر به عنوان توليد اثري (معمولي) كه واقعيتش برحسب سود آن ارزيابي مي‌شود».
اشاره‌اي به نظر هايدگر دربارة تفكر به منزلة كنش خواهد شد. اما، فعلاً بحث دربارة اين است كه هايدگر فهم غالب دربارة تفكر هم چون كنش را، كه در بالا ذكر شد، تفكر نمي‌خواند.
تفكر هم چون كنشِ باور آوردن، ايده داشتن، تصوير كردن، پيش نهاده (:نظر) داشتن، تصور كردن، به نظر هايدگر، ريشه در عقيده به اصل نظرية بازنمايي دارد. اين اصل در انديشة متافيزيكي، كه صرفاً به موجود مي‌انديشد، شكل گرفته است؛ انديشه‌اي كه موجود را به منزلة ابژه‌اي باز نموده شده مي‌فهمد.
به عقيدة هايدگر، تفكر متافيزيكي از زمان افلاطون و ارسطو آغاز شد. هايدگر متقدم تفاوت زيادي ميان اولين متفكران يوناني با افلاطون و ارسطو نمي‌ديد و تأكيدي بر امتياز آنها از افلاطون و ارسطو نداشت. اما، در دورة متأخر، متوجه فاصلة زياد ميان انديشة آنها با افلاطون و ارسطو شد و در نظرش آثار اولين متفكران يوناني ارجي عظيم يافتند.

هايدگر متأخر، تفكر افلاطون و ارسطو را گرفتار متافيزيك معرفي كرد و مهم‌ترين گواه آن را فهم و برداشت نادرست آنها از Physis اعلام كرد. اين فهم Physis در برداشت از ساير مفاهيم مؤثر بود و نظريات تازه‌اي را موجب شد.
تا جايي كه، به قول هايدگر، تاريخ متافيزيك را رقم زد. به تأويل هايدگر، Physis در يوناني صريحاً معناي «هستي» مي‌داد و ريشة آن Phyein به معناي «پديد آمدن » و «رشد يافتن» بود. اين واژه در زبان هراكليتوس، پارمنيدس و آناكسيماندروس بسيار به كار رفته است. از نظر اولين متفكران يوناني Physis دربردارندة تمامي موجودات بود؛ امري كه بر پاية خودش ظاهر مي‌شود، خود آشكار و برگشوده است.
آنها با اين واژه امري فراتر از موجودات و طبيعت را مراد مي‌كردند. Physis تجربة اصيل يونانيان را نشان مي‌داد كه آن را صرفاً از طريق فراشدهاي طبيعي كشف نكرده بودند. درست برعكس، آنها در پرتو آن تجربة اصيل به موجودات مي‌نگريستند و مي‌انديشيدند. تمام معاني، مفاهيم و نظريه‌هايشان را در پرتو هستي مي‌ديدند.
از جمله برداشتي كه از «تفكر» داشتند در ساحت هستي شكل گرفت. از نظر آنها، ميان هستي و تفكر ارتباط نزديكي وجود داشت. چون به يكي از آنها مي‌انديشيدند با ديگري روبرو مي‌شدند؛ مثلاً پارمنيدس در شعر فلسفي‌اش گفته بود كه تفكر (noein) و هستي (einai) يكي هستند (to auto)، و مقصود او اين بود كه چون مي‌انديشيم از هستي باخبر مي‌شويم. آنها تفكر را به عقل (ratio) و متفكر را به حيوان عاقل تنزل نمي‌دادند.
Logos واژه‌اي بود كه به هستي، تفكر و زبان اشاره داشت. تقرب اولين متفكران يوناني به هستي آنها را از برداشتهاي نادرستي كه در طول تاريخ متافيزيك در مورد مفهوم تفكر به وجود آمده است، نگه داشت. آنها به اشتباهاتي كه فلاسفة متافيزيسين در فهم حقيقت تفكر مرتكب شدند، دچار نيامدند.اما از افلاطون و ارسطو به بعد، برداشت اولين متفكران يوناني از تفكر (logos) در پرتو انحرافي كه از معناي واژة Physis صورت گرفت، تحريف شد. هايدگر نشان مي‌دهد كه در گذر از دنياي يوناني به جهان رومي و لاتين اين لفظ به Physica تبديل شد كه ديگر معناي هستي نداشت، بلكه «شناخت طبيعت» دانسته مي‌شد. خود طبيعت هم با لفظ natura مورد اشاره قرار مي‌گرفت.

افلاطون با طرح نظرية ايده به ظهور نظرية بازنمايي تفكر ياري رساند. افلاطون ايده را Physis انگاشت. همين قائل شدن به اين هماني ايده و هستي سبب شد كه به بازنمايي هستي در موجود يا در ذهن بينديشد. در نتيجة آن logos نيز تبديل شد به گزاره‌هايي دربارة موجودات، انسان هم تبديل شد به حيواني كه داراي عقل است. اين سرآغاز نگرشي است كه به اصل نظرية بازنمايي منجر شده است.

در دوران مدرن، بر پاية همين درك قديمي متافيزيكي از aletheia, physis و logos ، مفاهيم سوژه و ابژه، با فلسفة دكارت، سر برآوردند. تفكري كه صرفاً به موجود مي‌انديشيد يعني تفكر متافيزكي اينك موجود را هم چون ابژه‌اي مي‌فهمد كه در سوژه بازنمايي مي‌شود. سوژه همان حيوان عاقل است كه ابژه را بازنمايي مي‌كند. يونانيان به انسان به عنوان سوژه به معناي مدرن آن، نينديشيده بودند. در روزگار مدرن سوژه محور اصلي دانسته شد و به جاي انسان عاقل به كار رفت. «مي‌شناسم» دكارت ظهور سوبژكتيويسم بود. سوژه موجودي است مستقل و خود بنياد كه بدون اصالت دادن به عقل (ratio) شكل نمي‌گرفت.
سوژة شناسنده تبديل به ملاك فهم دقيق ابژه‌ها شد. «مي‌شناسم» صرفاً نمي‌گويد كه من مي‌شناسم پس هستم، بلكه مي‌گويد كه من آن بازنمودي هستم كه بازنمايي كامل و اصلي و نهايي محسوب مي‌شوم. در اين جا، ابژه‌ها همچنان بازنمايي مي‌شوند، به صورت شناخته شده يا بازنمود مطرح مي‌گردندو جنبه‌هاي مفهومي و شناختي مي‌يابند.
تفكر بازنمودي وجهي از سوبژكتيويسم است. تفكر بازنمودي انديشه را صرفاً حضور موجودات عيني (ابژه‌ها) در ذهن مي‌داند. آن حكم مي‌دهد كه هنگامي كه دربارة چيزي مي‌انديشيم، يا چيزي را احساس مي‌كنيم، آنچه در آغاز و به نحوي بي‌واسطه مي‌انديشيم، يا احساس مي‌كنيم، يك بازنمود است. ما نه خود درخت، بلكه چيزي را مي‌بينيم كه آن درخت را مي‌نماياند. اين كه تفكر را صرفاً بازنمايي ابژه‌ها بدانيم نتيجة اين است كه ما خود را فقط سوژه‌اي دانا و شناسا مي‌دانيم.

پس از دكارت، وظيفة فلاسفه چنين دانسته شد تا حكم‌هاي او را بهتر ثابت كنند. لايب‌نيتس به سوي سوژة دكارتي حركت كرد. كانت نيز سوژه را به نحوي پذيرفت، گرچه گامي به پيش برداشت و اعلام كرد كه اين كه «من» موجودي هستم كه چون مي‌شناسد «من» است، لزوماً نتيجه‌اي قابل قبول نيست و نمي‌شود از «مي‌شناسم» به اين كه من يك شخص، يك حقيقت جاوداني هستم، رسيد. اما، از نظر هايدگر، حتي كانت با اين اشكال متوجه هستي شناسنده نشده بود. كانت نيز من را يك Subjekt مي‌دانست؛ چرا كانت كه ذهن را از ديدگاه منطقي منزوي و جدا از جهان نمي‌داشت، در برابر اين استدلال دكارتي كه سوژة دانا و شناسا در برابر ابژه قرار مي‌گيرد، سپر انداخت.

هايدگر توضيح مي‌دهد كه امروزه تقريباً همه، فراشد تفكر را به منزلة بازنمايي (Vorstellung, vorstellen) يعني به عنوان ايجاد ايده‌ها مي‌فهمند: «كسي در ميان ما هست كه نداند ايجاد يك ايده چيست؟ زماني كه ايدة چيزي را مي‌سازيم مثلاً ايدة يك متن را اگر فيلولوگ باشيم، يك اثر هنري را چنانچه مورخ هنري باشيم،يا فراشدي از سوختن را اگر شيميدان باشيم – داراي ايده‌اي باز نمودي از آن ابژه‌ها هستيم. ما آن ايده‌ها را كجا داريم؟ آنها را در سر خود داريم. آنها را در آگاهي خود داريم. آنها را در روح خود داريم. ايده‌ها را درون خودمان داريم، ايده‌هايي كه ايده‌هاي ابژه‌ها هستند.»

بنابراين، تفكر فراشدي است كه به وسيلة آن ما صورتي را تشكيل مي‌دهيم كه جنبه‌اي از واقعيتي را كه ما درك كرده‌ايم، در مي‌يابد، و حفظ مي‌كند. تفكر، بنابر اين ديدگاه، توانايي تثبيت و نگه داشتن آن چيزي است كه قرار است از طريق مفاهيم انديشيده شود. بر اين اساس يادآوري نيز در چهارچوب تفكر بازنمودي تأويل مي‌شود؛ زيرا همان طور كه مي‌توانيم ايده‌هايي را ايجاد كنيم (يعني بينديشيم)، قادريم كه آنها را احضار كنيم، آنها را مقايسه كنيم، ايده‌ها را تصور كنيم.
به اين ترتيب، خاطره به عنوان نيروي بازخواني ايده‌ها و به عنوان توانايي بشري براي به ياد آوردن و حفظ كردن صرفاً عبارت مي‌شود از توانايي براي دريافتن ابژه انديشه‌اي كه در جريان زمان پراكنده شده است.« به ياد سپاري» تبديل مي‌شود به نگه‌داشتن ابژه‌هاي تفكر در برابر جريان زمان. آن چه كه ديگر ادراك نمي‌شود مي‌تواند بازشناخته و بازانديشيده شود.
خلاصه، تفكر به معناي ايجاد و تشكيل ايده‌هايي است كه آن چه را كه انديشيده مي‌شود، حاضر مي‌كند. فراشد سوبژكتيو و دروني ابژه تفكر را باز ـ نمايي مي‌كند. حال كه چنين است طبيعتاً اين نكته از اهميت زيادي برخوردار است كه ما ايده‌ها را به طور صحيحي بسازيم، به طوري كه ايده مطابق با ابژه باشد.

به نظر هايدگر، تفكر بازنمود يا بازنمايي نيست. چنين تصوري از تفكر ما را به همان تصور متافيزيكي ايدة افلاطوني باز مي‌گرداند. بحث از تفكر در چهارچوب متافيزيك تا حد سرو كار يافتن با سوژه تنزل مي‌يابد. هايدگر قبول نداشت كه در سر متفكر تصورات و ايده‌هايي وجود دارند كه مانند ابزاري هستند كه ما از وراي آنها و از طريق آنها به جهان چيزها و امور واقع (ابژه‌ها) مي‌انديشيم. تفكر، تصور يا مجموعه‌اي از تصوراتي نيست كه بيانگر چيزي باشد. متفكر سوژه‌اي نيست كه مي‌كوشد تا ابژه را بشناسد، و بر آن مسلط شود.
متفكر را نبايد سوژه به معناي ذهن دانا، آگاه و شناسا دانست كه سرچشمة خودبسنده تمام معاني است. اشتباه است كه متفكر را همانند سوژه دكارتي يا سوژه استعلايي هوسرل، فرض كنيم. اگر بخواهيم چنين برداشتي داشته باشيم مهم ترين ويژگي انقلابي كار هايدگر را كه ضديت با مفهوم سوژه دكارتي است، ناديده خواهيم گرفت.
«متفكر» صرفاً واژه‌اي نيست كه چيزي تكراري را جايگزين سوبژكتيويسم دكارتي، كانتي، و هوسرلي كند. متفكر به نحو اصيل به هستي مي‌انديشد. مخالفت هايدگر با مفهوم سوژه دكارتي يكي از مهم ترين دستاوردهاي كار فكري اوست. خطاي دكارت وقتي از «مي‌انديشم پس هستم» حرف مي‌زد تاكيد بر شناختن يعني cogito بود، و «من» را كه موجودي انديشنده به هستي هستم، مطرح نمي‌كرد. در مقابل نگرش دكارتي، بايد نشان داد كه متفكر سوژه نيست. تفكر مجموعه تصوراتي در ذهن متفكر نيستند كه مطابق يا غيرمطابق با واقع باشند.

هايدگر با استفاده از سوبژكتيويته، ادعاي بزرگ متافيزيك را كنار گذاشت. تفكر متافيزيكي تفكري است كه به هستي نمي‌پردازد، ميان هستي و موجودات تفاوتي قائل نمي‌شود، و فقط متوجه موجودات و چيستي آنهاست. اصل نظرية بازنمايي و بيانگري تفكر در زبان متافيزيكي شكل گرفته است. زبان و بيان رايج كه متافيزيكي است مانع تفكر حقيقي است.
هايدگر از امكاني هستي‌شناسانه استفاده كرد تا بتواند حقيقت تفكر را به منزلة گفت‌وگو و هم‌آوايي ميان متفكر و موضوع تفكر يعني هستي نمايان كند. تفكر، انديشيدن در حالتي اصيل و غيربازنمودي است. تفكر نوعي انفتاح و رسيدن به فضايي گشوده است. متفكر از سوبژكتيويته فراتر مي‌رود كه مي‌تواند به هستي بينديشد. بنابراين‌، بحث هايدگر از تفكر را نبايد تا حد «ذهن‌گرايي» يا «معرفت شناسي» تنزل داد.
تفكر صرفاً محصول يا دستاورد سوژه نيست؛ زيرا هستي منوط و وابسته به متفكر نيست. حتي «اين واقعيت كه پس از افلاطون امر واقعي خود را در نور ايده نشان داد، واقعيتي نيست كه افلاطون به آن شكل داده باشد، متفكر فقط به آن چيزي پاسخ مي‌دهد كه خود را به او نشان مي‌دهد.»



****

منبع : مقاله " چه چيزي تفكر نيست؟ - محمود لطيفي- برگرفته از  وب سايت بانک مقالات فارسي  MYDOCUMENT.IR

 

 

 

                       

 

 

 

 





 

 

               
  برای اطلاع از به روز شدن سايت  فکرنو  ، ابتدا نام و سپس  پست الکترونيکی  خود را وارد نماييد.      

 

 

 

         جستجو در سايت فکر نو

 

 

 

خلاقیت-نوآوری -کارآفرینی-خلاقیت-نوآوری -کارآفرینی-خلاقیت-نوآوری -کارآفرینی-خلاقیت-نوآوری -کارآفرینی-خلاقیت-نوآوری -کارآفرینی-خلاقیت-نوآوری -کارآفرینی-خلاقیت-نوآوری -کارآفرینی

 

بازگشت به صفحه اصلی  

 

 

 

 

 

 

سایت فکرنو-سایت خلاقیت ،نوآوری و کارآفرینی

wwww.fekreno.org

 خلاقیت-نوآوری -کارآفرینی